دلنوشته های من جایی فقط و فقط برای نوشتن نوشته های دل من |
|||
شنبه یه عمل کوچولوی چشم داشتم.با بی حسی نه بیهوشی. ولی 2 ساعت کامل تو ریکاوری معطلم کردن.یکی نبود بهشون بگه:بابا! بی حسی که دیگه ریکاوری نداره.... بعدشم دکتر جوونه-رزیدنته!دکترکامل که نیس!-بهم گفت فرداش برم پیشش تا پانسمان چشممو باز کنه و تاکید کرد که برم کلینیک پیش خودش.منم گفتم:جناب دکتر!من شهرستانی ام و امروز برمیگردم خونه و فردا نیستم.... فرداش میخواستم پانسمانشو باز کنم؛پدرم گفت:خودت میخوای باز کنی؟؟؟مواظب باش خطرناک نباشه...به پدرم گفتم نگاه کن چه جوری بازش میکنم.... چهارتیکه چسبش رو باز کردم!!!!به همین راحتی....نمیدونم دکتره اسکلم کرده بود که میگفت فردا بیا تا خودم برات بازش کنم عایا؟؟؟؟ پيوندها
عینک آفتابی ریبنhttp://">عینک آفتابی ریبن
ساعت دیواری">ساعت دیواری
عینک آفتابی">عینک افتابی
تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|