چطور فهمیدم که تومور دارم!!!؟؟؟
 
دلنوشته های من
جایی فقط و فقط برای نوشتن نوشته های دل من
 
 
یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, :: 13:19 ::  نويسنده : تارا

داستان از چندسال پیش شروع میشه.ولی میخوام بنویسم.شاید بدرد خواننده های این وبلاگ بخوره....

من از سال سوم دبیرستانم سردرد داشتم(سال85).خوب به طبع سردردهایی که داشتم پیش متخصص مغز و اعصاب میرفتم.دکتری که تو شهرمون معروفه و همه میشناسنش.جناب آقای دکتر به من میگفت بدلیل اینکه درسهات سخته و تو هم خوب میخونی(!!!!!!)استرس داری!!!!

میگفتم آقای دکتر من اصلا استرس ندارم؛خیلی ریلکسم.برا درس خوندن هم اصلا خودمو اذیت نمیکنم.....میگفت- استرس پنهان-ه که باعث سردردت میشه.وتو سه چهارسالی که پیشش میرفتم حتی یک بار هم منو به خاطر سردردام نفرستاد سی تی اسکن.

سردرد داشتم و بنا به توصیه جناب دکتر قرص های آرامبخش میخوردم.اگه با سروصدا از خواب بیدار میشدم ساعتها سردرد داشتم....کمکم چشم چپم هم داشت ورم میکرد.البته یه ورم خفیف که من بی اعتنا بودم بهش....

اسفند سال89بود که رفتم پیش اپتومتریست واسه تعویض عینکم.خانم اپتومتریست یه نگاهی به چشمم انداخت و گفت حتما به یه چشم پزشک نشونش بدم.خوب روزای قبل عید و نبودن اغلب دکترا تو مطبشون.پیش یه چشم پزشک رفتم بعدکلی معاینه بهم گفت:افتادگی پلکه و عمل زیبایی داره.ازش پرسیدم پس باید برم دکتر زیبایی؟؟؟اونم گفت نه بیمارستان تخصصی چشم مرکز استان برم تا عمل کنن.

منم پیش خودم گفتم تا تابستان صبر میکنم که وسط درس ودانشگاه دوره نقاهت نداشته باشم.

تابستان به توصیه دختر عموی پدرم رفتیم پیش دکتری که اون معرفی کرده بود.وارد اتاق دکتر که شدم و هنوز روی صندلی ننشسته بودم با سوالای دکتر مواجه شدم:

-چرا چشم چپت اینجوریه؟

-درد هم داری؟

-شبا وقت خواب باز می مونه؟

و.....

منو فرستاد هم سی تی اسکن و هم آزمایش تیروئید.بهم گفت ممکنه از سینوسات باشه.خوب منم سینوزیت داشتم و حسم هم همین بود.بعد یه هفته برگشتیم پیشش برا ویزیت.من وپدرم بودیم.من وارد اتاقش شدم.آزمایشم رو دید وبعد سی تی اسکنم.با یه حالت خاص سی تی اسکن رو پرت کرد جلوم !!!وگفت:تومور داری.تومورتم نزدیک عصب بیناییته و خیلی بزرگه و من میترسم که عملش کنم....

تمام دنیا تو یه لحظه رو سر من خراب شد و اصلا توانی برا حرف زدن حتی یک کلمه هم نداشتم.....

یه نامه نوشت برا استادش و بهم گفت:برو پیش استادم.اگه عملت کرد که هیچی.اگه عملت نکرد برگرد پیش خودم هر کاری باشه میکنم....

تو مغزم یه چیز میچرخید:این دکتر چقدر بی شعوره که اینجوری به مریضش خبر به این بدی رو میده....

تو راه دکتر تا خونه مون که حدود3ساعت بود تمام طول راه رو گریه کردم.پدرم هرچی سعی میکرد آرومم کنه آروم نمیشدم.(طبق فیلم هایی که دیده بودمو حرف و حدیث  های اطرافیان فکر میکردم که2-3ماه دیگه بیشتر زنده نیستم).قرار شد رسیدیم خونه نه من نه پدرم هیچ کدوممون لو ندیم که چه اتفاقی برا من افتاده.

2هفته طول کشید تا جناب استاد(دکترجون خوب خودم)منو دید.تو این 2 هفته یه چشمم اشک بود و یه چشمم خون(واقعا حالم بد بود).جلسه اولی که دکترم منو دید و سی تی اسکنم رو بهم نگاه کرد و گفت:چیزی نیست باباجون.یه عمل کوچیک داره و خوب میشه.با همین یه حرفش تمام نگرانی های من فروکش کرد و برای 17مهر90 برام وقت عمل گذاشتن.



نظرات شما عزیزان:

Negar
ساعت22:21---24 فروردين 1393
واقعا واسه دکترایی که انقدر ..... ول کن بابا لیاقتشون بیشتر از اینا نیست..... اگه اون دکتری که واسه سر دردات میرفتی پیشش بهت میگفت برو سی تی اسکن شاید الان خیلی چیزی فرق میکرد..... راستی حال خودت خوبه ؟؟؟؟یه چند مدت بود سرم برای درمان شلوغ بود دیر اومدم چقدر مطلب گذاشتی ممنونم
پاسخ:سلام نگار غزیز.خداروشکر حالم خوبه.امیدوارم از درمانت بهترین نتیجه رو بگیری.اگه دکتر مغز واعصابه منو ازهمون85-86میفرستاد سی تی اسکن حتما بعدش با یه درمان سبک درمان میشدم و به این وضع نمیرسید...


رویا
ساعت22:16---24 فروردين 1393
سلام اون دکتری که اون جوری بهت خبر داده واقعا ببخشیدا مشکل روحی داشته خجالتم نمیکشه اه اه چه ادمایی دکتر میشن
پاسخ:سلام.ازلحاظ علمی تواناییش خوب بود ها.اما از لحاظ درک وفهم و...نه.امیدوارم هیچ کسی مریض نشه ولی اگر هم اتفاقی برا فردی افتاد امیدوارم گرفتار پزشک این مدلی نشه.....من الان 2تاپزشک ثابت دارم(متخصص چشم پزشکم و دکتر رادیوتراپم)که اخلاقیات هردو نفر عالیه.من با رفتن پیش پزشک رادیوتراپم انرژی میگیرم....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



درباره وبلاگ


پاییز رو دوست دارم بخاطر همه ی زیبایی هاش.... شایدم یه جنبه از دوست داشتن پاییز به این خاطره که الان زدگیم پاییزیه.....نمیدونم دوباره بهار به زندگیم سرمیزنه یا نه.....
رتبه کنکورم....
زخم باسنم... نیومدنم اینجا.... عید فطر دیروز و امروزم... ماه عسل دیشب دیشب مهمونی
پيوندها
عینک آفتابی ریبنhttp://">عینک آفتابی ریبن
ساعت دیواری">ساعت دیواری
عینک آفتابی">عینک افتابی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های من و آدرس delneveshteha92.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان