دلنوشته های من
جایی فقط و فقط برای نوشتن نوشته های دل من
 
 
دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, :: 1:19 ::  نويسنده : تارا

درسته این وبلاگ،دلنوشته های منه و حرفامو،غمها و ناراحتی ها و سرخوشی ها و خاطراتم رو مینویسم،چیزهایی مینویسم که عصبانیم کرده یا خوشحالم  .ولی خوب لازم به ذکره که من درسته یه بیماری دارم که اسمش خیلی دلهره آوره(سرطان)؛ولی هنوز زنده ام و زندگی میکنم.مثل خیلی از آدمای دیگه.منم هنوز پرم از امید و آرزو و البته نباید از اهداف اصلیم تو زندگی دور بشم.

میخوام از این به بعد تو وبلاگم از خاطراتم بگم،اهدافم،تجربه هام و خوب چندتا از شعرهام رو هم بگذارم.(البته درصورت داشتن وقت کافی!!!)



دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : تارا

سلام

حالم خوبه خداروشکر.ورم صورتم کم شده.زخم مری ام خوب شده اشتهام باز شده و سعی میکنم حسابی غذا بخورم!

ولی موهام حسابی ریزش داره!!!بهشون دست نمیزنم تا کم نشن!!!!



یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, :: 20:44 ::  نويسنده : تارا

بدم میاد....

بدم میاد ومتنفرم از آدمهایی که واسه (شفا گرفتنم)هی توصیه های خاص و عجیب غریبی میکنن مثل (عوض کردن اسمم)!!!!

یکی نیست به اینا بگه بسه دیگه.....ولم کنید.....

حیف که ادب و قوانین سن وسال و.....بهم اجازه نمیده وگرنه میزدم تو دهن همشون....

من همون تارای 2ونیم سال پیشم که عمل شدم و وضعیت چشم و صورتم بهم ریخت...

فقط اون زمان  این آدمهای فضول نمیدونستن مشکل من چیه .الان به الطاف اینکه داغ دل مامان من زیاد شده بود و شروع کرده بود به دردودل ،متاسفانه فهمیدن که من چه اتفاقی برام افتاده....

دارن عیدم رو خراب میکنن با این محبتای بیجا و صدمن یه غازشون.

اینا محبت نیست اینا ترحم هست و من از ترحم متنفر و بیزارم...



جمعه 1 فروردين 1393برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : تارا

سلاممممممممممممممم

سال نو مبارک.

امیدوارم سالی خوب و شاد همراه با سلامتی داشته باشید.



یک شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : تارا

سلام.

خوب رادیو تراپیم کم کم داره تموم میشه.

تو مرکز درمانی دوستای خوبی پیدا کردم.با یکیشون هم دانشگاهی بودم.قیافه سمیرا برا من خیلی آشنا و قیافه من برا اون خیلی آشنا.

دختر فوق العاده ای بود.مشکلش تومور مغزی بود،توموری که زود تشخیص داده بودن و عملش کرده بودن بعدش هم رادیو تراپی.وفرنوش که کتفش دست راستش رو به خاطر داشتن تومور برداشته بودن.تقریبا هم سن و سال بودیم .

شب چهارشنبه سوری هم با هم رفتیم پیتزایی (اصلا نچسبید چون همه مون درگیر عوارض درمان بودیم)و به خاطر دیربرگشتنمون به آسایشگاه ،نگهبان و پرستار شب داشن باهامون دعوا میکردن که من و فرنوش ب جنگولک بازی از زیر دعوای شدیدشون در رفتیم.....



یک شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : تارا

عوارض رادیوتراپیم خیلی بده.دارم اذیت میشم.

خون دماغ هرروزه،زخم شدن مری ام بطوریکه جز غذاهای آبکی چیزی نمیتونم بخورم.درد استخونای بدنم،زردتر شدن پوستم،و درد و سوزش شدید تو  ران پای راستم دقیقا محلهای برداشتن 2تا عضله ام که محل بخیه هاش باز شده و خیلی سخته نشستن و پاشدن از زمین برام.

نمی دونم با این شرایط چطور  عیدم رو بگذرونم...... 



پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 20:48 ::  نويسنده : تارا

خوب  اول هفته تهران بودم و کمیسیون برای ادامه درمانم برگذار شد.

طبق این کمیسیون رادیوتراپی و شیمی درمانی خاص و قرص های خاصی برام نوشتن.سه شنبه و چهارشنبه شهرستان خودمون بودم.دکترم داروها رو برام نوشت.داروهام با تاییدیه دفترچه بیمه  خیلی نشد اما بدون دفترچه و تاییدیه بیمه حدود14-15میلیون در میومد!!!!!!

منم از شنبه قراره درمانم شروع بشه و احتمالا از اینترنت دور خواهم بود متاسفانه!!!



پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:زمستون,, :: 20:33 ::  نويسنده : تارا

دوست دارم این زمستون آخرین زمستون پر از ناراحتی و درد عمرم باشه و بقیه زمستونا با سلامتی همراه باشه.....



دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:, :: 22:54 ::  نويسنده : تارا

خوب شب تولد وعملم مامانم هم بیمارستان و در کنار من بود.تا الان با خیلی از پرستارها اخت شده بودم و راحت حرف میزدیم....مساله ای گه اذیتم میکرد،وجود دائمی یه آنژیوکت بود توی دستم-در شرایطی که اغلب ورید هام در اثر شیمی درمانی خشک شده بود و به سختی رگ برای آنژیوکت و حتی تزریق و آزمایش خون گیر می آوردن و نمونه برداری هر صبح وشب برای چکاب قند خونم بود.

خوب بالطعبع چون شب تولدم بود مقدار اس ام اس وتلفن زیادی داشتم برای تبریک تولدم...

فرداش صبح زود لباس اتاق عمل برام آوردن و خوب از شب قبلش چیزی نخورده بودم معده ام ضعف می رفت.با تخت روان رفتم اتاق عمل.-هرچندکاملا ترجیح میدادم با پای خودم برم اما نگذاشتن-قبلش تو سررسیدم آخرین حرفامو نوشته بودم(آخه عمل سنگینی بود همراه با ریسک زیادوامکان داشت من دیگه از اتاق عمل برنگردم یا با معلولیت برگردم).قبلش هم آدرس کفن و بقیه وسایل لازمه رو به مامانم دادم و مامانم هم حسابی گریه میکرد.

تواتاق عمل تا رسیدن تکنسین های بیهوشی حدود1ونیم ساعت معطل بودم.هرکسی که ازم می پرسید"چندسالته"میگفتم:امروز24.همه سعی میکردن بهم آرامش بدهند،البته من خودم استرس یا دغدغه خاصی نداشتم و مثل اغلب اوقات زندگیم ریلکس بودم.عمل شدم و تاحدود یک هفته کامل بیهوش بودم-یاتو کما نمیدونم- تو بخش ای سی یو وبعداز یک هفته بهوش اومدم.



دو شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 22:58 ::  نويسنده : تارا

زمستان امسالم هم شروع شد.فصلی که نمیدونستم چه اتفاقاتی در انتظارمه.قرار شد سه شنبه -دقیقا روز تولدم-3دی سرمو عمل کنن.نمیدونم انتظار چی رو دقیقا باید می کشیدم.... مرگ....معلولیت....بهبودی نیمه ....یا بهبودی کامل؟؟؟؟؟



درباره وبلاگ


پاییز رو دوست دارم بخاطر همه ی زیبایی هاش.... شایدم یه جنبه از دوست داشتن پاییز به این خاطره که الان زدگیم پاییزیه.....نمیدونم دوباره بهار به زندگیم سرمیزنه یا نه.....
رتبه کنکورم....
زخم باسنم... نیومدنم اینجا.... عید فطر دیروز و امروزم... ماه عسل دیشب دیشب مهمونی
پيوندها
عینک آفتابی ریبنhttp://">عینک آفتابی ریبن
ساعت دیواری">ساعت دیواری
عینک آفتابی">عینک افتابی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های من و آدرس delneveshteha92.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان