دلنوشته های من
جایی فقط و فقط برای نوشتن نوشته های دل من
 
 
یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : تارا

گاهی وقتا زندگی آدم به سمت یه مسیری میره که هیچ وقت فکرشم نمیکردی...مثل زندگی من...

نمیدونم آخه چرا من انقدر سراغ دغدغه هام رفتم...

من سراغ دلتنگی ها و دردهای مردم رفتم...من از خودم گذشتم تا به مردم کمک کنم...مگه خدا اینارو ندید؟؟؟مگه خدا اینا رو نمیبینه که زندگی منو روبراه نمیکنه؟؟؟

دیگه کاری از دست من که ساخته نیست جز رفتن پیش دکترای مختلف...جز التماس به خودش...جز واسطه قرار دادن افرادی که اسمشون هم باعث لرزش عرش میشه...

من میخوام خوب بشم...من باید خوب بشم...اگه زندگی من بخواد اینجوری تموم بشه که چه فایده از این زندگی....



شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : تارا

خیلی برام سخته...نمیدونم کاردانی به کارشناسی شرکت کنم واز ادامه رشته ام انصراف بدم یا دو دستی بدنبال رشته ام باشم...تمام هوش و حواس این روزای من رو ازم گرفته....چقدر سخته تصمیم گرفتن....



شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : تارا

دیروز روستا بودیم.خونه عموی خدابیامرزم.خلاصه مامان منم برای تقویت من و اینکه گوشت مرغ هورمونی نخورم و....به زن عموم گفت اگه خروس دارین یه دونه بگذارین که برا تارا ببریم وبکشیمش...

همسایه شون خروس داشتن و مابا خودمون آوردیم تا دلی از غذا در بیاریم.هنوز که قصاب پیدا نکردیم تا بکشیمش!!!وای از صبح هم داره هی می خونه...الانم که سرظهره و داره می خونه.امشب قراره بمیره.فکرکنم همه همسایه هامون دارن فحشمون میدن و خروسه رو نفرین میکنن...اخه صداش خیلی رو اعصابه.....



پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, :: 11:59 ::  نويسنده : تارا

خوب...همسایه جدیدمون رفت مسافرت و خونه زندگیش رو به ما سپرد...اصلن چه آدمهای قابل اعتمادی هستیم ما!!!

یادمون باشه از این به بعد یک کمی از خونه بقیه دزدی کنیم تا انقده بهمون اعتماد نکنن!!!

 

 

 



دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, :: 19:57 ::  نويسنده : تارا

خوب دیروز به جای اینکه تهران باشم پیش متخصصی که سر و پامو عمل کرده بود، رفتم پیش پزشک انکولوژیستم.برام داروهای قبلیمو نوشت و گفت وضعیت ازمایش CBC ام خیلی بهتر شده.

بخاطر حالت تنوع!!!و کم غذاییم هم برام سرلاک تقویتی نوشت که کم انرژی نمونم و تازه 20 تا دگزامتازون هم نوشت که هر روز بزنم تا وقتی که حالت تنوعم!!!رفع بشه.بعدشم بابام بخاطر تایید داروهام از اداره بیمه کلی علاف شده بود و داروی اشتباهی بهش داده بودن.که امروز من بعد زدن سرم زولنا م از مامانم خواستم که برن و از دکتر بپرسن این داروی جدید رو چطور باید بخورم،که دکترم بعد دیدن دارو کلی عصبانی شده بود که-من اصلا قرص آرامبخش و اعصاب براش ننوشتم که داروخانه این داروها رو بهش داده-.این حدثی بود که خودم هم میزدم.

خلاصه از صبح که سرمم رو زدن+یه دگزا حالم خیلی بهتره...خداروشکر.



دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, :: 19:52 ::  نويسنده : تارا

مبعث رسول خدا مبارک....

 



دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, :: 19:42 ::  نويسنده : تارا

خوب سلام.بعد یه مدت وقفه برگشتم.شرمنده وقفه ای که ایجاد شد دلیلش این بود که من حدود یه هفته فقط و فقط تو رخت خوابم افتاده بودم.بدلیل اینکه سردرد شدید و حالت تنوع :0 شدید داشتم همین یه متر فاصله بین لپ تاپم و رخت خوابم رو نمی تونستم طی کنم!!!

چیه!!!؟؟؟

چرا چپ چپ نگام میکنید؟؟؟خوب الان برگشتم دیگه!!!!

:)



دو شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, :: 20:43 ::  نويسنده : تارا

خوب بالاخره یه نفر شاهد زنده احتمالا عادل عاقل!!! پیدا کردم که وزنش هنگام تولد از وزن من بالاتر بوده(چیه نکنه از عنوان متن این فکر تو سرتون پیدا شد که وزن من الان رکورد دار گینسه!!!وزن الان من درحد پوست و استخوانه)! 

حسین نوه عموی بابام که چندماهی ازمن بزرگتره وقت تولد وزنش6.50 کیلو گرم بوده مامانش هم میگه ازصبح تا شب اتاق زایمان بوده و حسین کلی دیر دنیا اومده.خوب حالا نکته بعدی اینه که وزن من زمان تولد6 کیلو گرم بوده!!!که دیگه بذارید نگم که ماما و پرستارا چی به مامانم میگفتن!!!!



یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 23:20 ::  نويسنده : تارا

خوب.امروز پیش دکترمتخصص مغز و اعصاب رفتم برا سردرد و ورم سرم.پای منم دید و سریعا بهم گفت چرا تهران نمیری؟یش متخصصی که عملت کرده.زخم پات اصلا در حالت خوبی نیست و عفونتش زیاده.احتمالا چندروزی بستریت کنن و زخم رو به یه حالت نرمال برسونن.

احتمالا هفته دیگه اینوقت تهران باشم.حالا یا بیمارستان یا خونه اقوام...



شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 14:26 ::  نويسنده : تارا

انقده موهای بدنم خنده داره!!!!یه قسمتش سیاهه بقیه اش سفیده!!یا یه قسمتش سفیده بقیه اش سیاهه!!!

اصلن در اثر این کپسول های سوتنت تمام موهام عجیب غریب شده!!!



درباره وبلاگ


پاییز رو دوست دارم بخاطر همه ی زیبایی هاش.... شایدم یه جنبه از دوست داشتن پاییز به این خاطره که الان زدگیم پاییزیه.....نمیدونم دوباره بهار به زندگیم سرمیزنه یا نه.....
رتبه کنکورم....
زخم باسنم... نیومدنم اینجا.... عید فطر دیروز و امروزم... ماه عسل دیشب دیشب مهمونی
پيوندها
عینک آفتابی ریبنhttp://">عینک آفتابی ریبن
ساعت دیواری">ساعت دیواری
عینک آفتابی">عینک افتابی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های من و آدرس delneveshteha92.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان